زندگی مرینت p 1💗

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1402/06/31 21:51 · خواندن 2 دقیقه

های برای دیدن این پارت به ادامه مطلب برید 😊راستی مدیر عزیز وب براش لطف میکنی برچسب بزاری ؟ ممنون میشم ☺️

(مرینت)

با سرعت تمام رفتم به سمت فروشگاه وایییی خدا دیرم شد 😫رییس: مرینت چرا انقدر دیر رسیدی؟ 😡مرینت: ببخشید 😥- برو زودتر به مشتری ها برس... - چشم.رفتم و  یک مشتری اومد تو مغازه. با یه دختر بچه ی کوچولو ناز و میخواست براش یه کیف مدرسه بخره. مشتری: سلام یه کیف برای دخترم میخواستم. مرینت: تشریف بیارید از این سمت تا نشونتون بدم چه کارایی داریم 😊😊 مشتری: وای چه قشنگن 😍 دخترم کدومشو میخوای ؟ دختره: مامانی من اون صورتی پونی یه رو موخوام 🥺- نمیشه عزیزم معلمتون گفته باید کیفی باشه که توش کتابات جا بشه. - مامانننننننننن 😭😭😭مرینت: اشکالی نداره بزارید برداره و کتاباشم میتونه جا کنه. مشتری: باشه ممنونم. دختره: وایییی مرسییی مامانیی جونم 🥳🥰 بعدش بردن و وقتی رفتم دم دفتر کار دیدم کاگامی اومده اونجا.مرینت: سلام به به 😂 چه عجب ...کاگامی خانوم. تازه رسیدی ؟🙄 - نه خودت خیلی زود رسیدی 😂والا خرید داشتم به رئیس لوکا هم گفتم و اره دیگه... - خوب چه خبرا ؟ - هیچ.. امروزا اصلا انقدر بیکار شدم 🤦🏻‍♀️ - من برعکس.. دیروز انقدر برگه چاپ کردم برای فروشگاه که نگو راستش لوکا گفته بود این برگه های تخفیفی رو یکم تزئین کنم. - عهه اره پس کار تو بوده ؟ خیلی قشنگ شدن. - مرسی. - راستی از کی تا حالا به رئیس میگی لوکا ؟ میخوای بگو اصلا لوکا جان 😐 - ای بابا راحت باش 5 ساله داریم با رئیس کار میکنیم رئیس خودشم بعضی وقت ها به اسم  منو صدا میزنه، رئیس وقتی صمیمی بشه دیگه واقعا یه دوست خوب میشه.. - راست میگی رئیس خیلی به ما لطف کرده.🙃 داشتیم حرف میزدیم که یهو خواهر رئیس لوکا اومد تو....

------------------------

خوب خوشگلای من 🍜

قلب پایینو بزن که انرژی بگیرم 🍰

و کامنت کن که نظرت درباره ی پارت 1 چی بود ؟ 🍩

خوبه ؟💝

ادامه بدم ؟🍨