💗زندگی مرینت 💗p 3

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1402/07/01 23:19 · خواندن 1 دقیقه

های اومدم با پارت جدید ✨

مرسی که لایک میکنید 🍄برای خوندن پارتای قبلی روی (زندگی مرینت) کلیک کن 💞

خوب برین ادامه مطلب 🌼

داشتیم وسایلو جمع میکردیم که یهو یه مشتری اومد تو👀مشتری: سلام. روز به خیر. -سلام بفرمایید خوش آمدید 😊چی میخواید ؟ - من یه گردنبند برای خودم میخوام آخه سالگرد ازد/واجمه و میخوام حسابی خوشگل بشم.♥️ اگه دارید که ممنون میشم. - بله بله مرینت برو به مشتری گردنبند هارو نشون بده . م: چشم. بفرمایید از این طرف 😊

بعد بهش یه چند تا گردنبند نشون دادم ولی خوشش نیومد انگشتر خرید 💍

قیمتشو حساب کرد 💶 و رفت 🚶🏼‍♀️چقدر هم دختر خوشگلی بود 💖خودم از سلیقش خوشم میومد. 👀 به عنوان یه دختری مثل من ، واقعا میتونست الان بره مدلی چیزی بشه 😀حیف که مثل اون خوشگل نیستم 😔

بعد دیگه بیخیال این فکرا شدم و زودتر رفتم خونه 🏠

غذا نودل پختم 🍜

اما دلم نیومد نودل رو ساده بخورم 😶

رفتم سوپر مارکت و مرغ و سبزیجات خریدم 🍗🍗🥕🥗

باهاش قاطی کردم و خوردم 😋

بعد نشستم سریال نگاه کردم 📺

ولی بعد... دیدم یکی داره در میزنه 😶رفتم باز کنم دیدم مامانمه 😀

بغلش کردم.💞.. - سلام مامان جان 😇بفرما تو. 

- مرسی عزیزم 😀 

اومد تو ازش پذیرایی کردم و کلی حرف زدیم 🙃🙃

بعدش میخواست پیش من بخوابه گفتم حتما خیلیم عالی 😌

فردا صبح 🌄🌅

صبح پا شدم دیدم مامانم بیداره 😮 رفتم دیدم داره صبحونه درست میکنه 🍳

- مامان داری چی درست میکنی ؟😋 

_________________

خب خوشگلا 🥕

تمومید 😁

بای تا پارت بعد 🌸